نوشته شده توسط: الهه ناز
مجموعه: داستانهای خواندنی
داستان خواندنی کشتی به گل نشستهیکی از روزها ناخدای یک کشتی و سرمهندس آن در این باره بحث میکردند که در کار اداره و هدایت کشتی کدامیک نقش مهمتری دارند. بحث بهشدت بالا گرفت و ناخدا پیشنهاد کرد که یک روز جایشان را با هم عوض کنند. قرار گذاشتند که سرمهندس سکان کشتی را بهدست گیرد و ناخدا به اتاق مهندس کشتی برود. هنوز چند ساعتی از جابهجایی نگذشته بود که ناخدا عرقریزان با سر و وضعی کثیف و روغنمالی بالا آمد و گفت: «مهندس سری به موتورخانه بزن. هرقدر تلاش میکنم، کشتی حرکت نمیکند.»
سرمهندس فریاد کشید: «البته که حرکت نمیکند، کشتی به گِل نشسته است!»
منبع:برگرفته از برگرفته از کتابماکسول، جان؛ 17 اصل کار تیمی dastan.blogtarin.com